پرده اول:
بعضی وقتها که بیحوصله میشوم. برای تنوع هم که شده و برای اینکه حالم بهتر شود، بیهیچ اراده و انگیزهای، کتابی را از کتابخانهام برمیدارم و به طور تصادفی صفحهای را از آن باز میکنم و شروع میکنم به خواندن آن؛ خواندن که نه؛ نگاهی سریع به کلمهها میاندازم تا جایی نگاهم گیر کند؛ یعنی جملهای یا موضوعی توجهم را به خودش جلب کند. حالم را عوض کند. کاری که همین الان هم انجام دادم. کتابی را برداشتم و نگاهی به آن و صفحهای را باز کردم:
صفحه ۱۸۹ از کتاب «بهانهها را بیخانمان کنید» نوشته دکتر وین دایر؛ وسطهای صفحه سمت چپ:
در حقیقت، بهانهها به سادگی همان دلایلی هستند که شما آنها را مطرح کردهاید تا توجیه کنید بعضی از لحظههای کنونی زندگیتان با گذشته یا آینده درهم تنیده شدهاند. اگر به راستی در لحظه سعادتبخش اکنون حضور یابید؛ دیگر گرایشی به تغییردادن وضع موجود نخواهید داشت. به این جملهها توجه کنید: «این کار دشوار خواهد بود… این کار فقط در بلندمدت به ثمر خواهد رسید… من از هوش کافی برخوردار نیستم… من بسیار پیر هستم». وقتی چنین جملههایی را مطرح میکنید، در حقیقت لحظه کنونی زندگیتان را با بهانههایی هدر میدهید که به این لحظه موجود تعلق ندارند. اکنون این سؤال مطرح است: چه زمانی این اندیشهها را در سر میپرورانید؟ همانگونه که حدس میزنید، فقط در این لحظه و در این زمان حال میتوانید اندیشهای را در سر بپرورانید. بنابراین اگر زمان حالتان را برای تکرارکردن دوباره این موضوع هدر دهید که چرا ساختار فکری کنونیتان درست نیست یا به عبارتی بهانهجویی کنید، آیا برای شما امکانپذیر …
خب، بقیه متن، در صفحه ۱۹۰ است و مثل سریالهایی که در لحظهای حساس، ناگهان، تمام میشوند و این جمله میآید که ادامه دارد یا ادامه در قسمت بعد، الان هم ادامه را در مطلب دیگری خواهم گفت؛ ولی تفاوتش اینست که از کتابی دیگر که باز میکنم و از آن میخوانم خواهم گفت.
پرده دوم:
داشتم به این فکر میکنم بعضی کارها و مهارتها را چقدر ساده و پیشپاافتاده میپنداریم و فکر میکنیم در همین حد که میدانیم کافیاند. غافل از اینکه شاید بهتر و بهروزتر و مؤثرتر از این باشند که میدانیم. بگذارید راحتتر و شفافتر توضیح دهم. منظورم همین مهارت مطالعه و یادگیریست.
شما را نمیدانم ولی خودم را میگویم که همیشه فکر میکردم همین که مدرسه رفتیم و خواندن و نوشتن را یاد گرفتیم پس میتوانیم کتاب بخوانیم و خواندن هم دیگر کاری ندارد. کتاب را باز میکنیم و میخوانیم. اما الان میفهمم که چقدر میشود از زمانی که برای مطالعه و خواندن میگذارم، به نحوی شایستهتر و مؤثرتر استفاده کنم که هم مطلبهایی که میخوانم بهتر درک کنم و هم بیشتر بهخاطر بسپارم و هم اینکه بهتر و سریعتر به یاد بیاورم.
کتاب «یادگیری خلاق» از آقای فتحالله شجری را میخواندم و نکتههایی بسیار آموزنده درباره روش صحیح مطالعه و یادگیری خلاق. اینکه در زمان مطالعه حتما باید یادداشتبرداری کنیم و بهترین شیوه یادداشتبرداری، طرح شبکهایست یا نقشه ذهنی. اینکه یادگیری در یک مرحله روی نمیدهد و نیازمند مرور و یادآوریست. اینکه از تکنیکهای مختلف تداعی باید استفاده کنیم تا مطلبهایی که میخوانیم بهتر و سریعتر به خاطر بسپاریم و به یاد آوریم. در این باره در آینده بیشتر صحبت خواهم کرد..طبق تمام سریالهای چندقسمتی، ادامه در قسمت بعد
پرده سوم:
صبحها معمولا قبل از ۵ صبح بیدار میشوم، شروع روزهایم را بسیار دوست دارم؛ چون مؤثرترین کارهایم را همان یک ساعت آغازین صبح انجام میدهم. با تعدادی درازونشست و شنا و گاهی نرمش، آن هم وسط هال یا راهرو و بعد، نماز و بعد هم تنظیم برنامه روزانه که چه کارهایی را میخواهم تا شب انجام دهم؛ البته فهرست کارهایم را از شب قبل مینویسم و صبح، زمانبندیاش را انجام میدهم که فلان کار را برای مثال، ساعت ۷ صبح انجام میدهم و فلان کار را ساعت ۱۰ و به همین ترتیب برنامه کارهایم را تا ۱۲ شب میچینم. برنامهریزی کاربردی و لذتبخش. خدا خیرت بدهد شاهین کلانتری عزیز.
پرده پایانی:
فکرنوشته؛ یعنی فکری که الان به ذهنم آمد و بدون درنگ آن را نوشتم:
هر روز برای بهترشدن، فقط فکرکردن کافی نیست، باید اقدام کنیم. اقدام کنیم و اقدام کنیم.
توضیح تیتر نوشتهشده در تصویر: تایپکردن از سرِ…
شاید فکر کنی یا حدس زدهای، جای نقطهچین، کلمههایی اینچنین باید باشد: بیحوصلهگی یا کلافهگی یا ناراحتی یا مانند این…
اما منظورم اینها نبود؛ بلکه اینها یا واژههایی مشابهاش منظورم بود: تایپکردن از سر ذوق؛ از سر شوق؛ از سر پرانگیزگی؛ از سر ترغیب و تشویق و از سر اقدامکردن برای نوشتن.