کتابی با پشتجلدی ترغیبکننده:
مستقیم میرود سر اصل مطلب. میگوید «همهمان درباره موفقیت خواندهایم یا فیلمهایی دیدهایم یا در سمینارها و کارگاههای موفقیت شرکت کردهایم؛ اما حقیقت اینست بیشتر این فیلمها و کتابها و سمینارها اثری لحظهای دارند یا اینکه پس از اتمام آنها دقیقاً نمیدانیم که باید چه تغییری در زندگیمان ایجاد کنیم.»
نویسنده در سطر پایانی پشت جلد کتاب، انگیزه خواندن کتابش را اینگونه افزایش میدهد: «مطمئنم هر فردی فقط و فقط همین یک اصل مطرحشده در این کتاب را رعایت کند، نتایج فوقالعادهای کسب خواهد کرد.»
اما کتاب را هم که باز میکنی. باز شوکه میشوی. همان اول متوجه میشوی، تیتر هم به نوعی فریبنده بوده است. نویسنده بدون هیچ تعارف و رودربایستی بعد از تیتر «تنها راز موفقیت» این متن را زیر آن آورده است:
«که البته هیچوقت یک راز نبوده
و یک اصل بوده»
و بعد دلیلش را هم میگوید که چرا به جای «تنها اصل موفقیت»، عنوانش را گذاشته: «تنها راز موفقیت»:
«و ما این عنوان را انتخاب کردهایم
که شما نگاهی به درون این کتاب بیندازید!»
کمی حرصت میگیرد که چرا خواسته فریبت دهد. شاید به ذهنت خطور کند عجب نویسنده بدجنسی. فقط فکر فروش بیشتر کتابش بوده است و دنبال بازاریابی و بازارگرمی و جذب مشتری بیشتر. اما در ادامه میخواهد اعتماد خواننده را جلب کند و میگوید:
«مطمئنیم که پس از خواندن آن
با دید جدیدی به دنیا نگاه خواهید کرد.»
شاید هنوز اثر فریبخوردگی در ذهنت مانده باشد و در این صورت، همین جمله پایانی هم حالت را خوب نمیکند و حتی ممکن است بدتر کند. اینکه دید جدید به دنیا مثل این دید خود نویسنده نباشد که به جای گفتن «اصل» در عنوان کتاب، از «راز» استفاده کرده است تا خواننده را به سمت خواندن کتاب بکشاند. دیدی فریبکارانه!
فهرست مطالب
فهرست مطالب کتاب، چنگی به دل نمیزند. تیترهایی طولانی و نه خیلی جذاب. برخی از آنها کمی عجیب و غریب است مثل این:
– خوردن مارشملوی بیموقع با شکستخوردن هیچ فرقی ندارد
و برخی خیلی پیشپاافتاده و سطحی به نظر میرسد مثل این یکی:
– یک انسان موفق به قولی که میدهد، وفادار است
بقیه عنوانهایی که در فهرست مطالب آمده، اینهاست:
– تمرین مقاومت در برابر مارشملو
– کارهایی که افراد موفق حاضرند آنها را انجام دهند
– توجه به اصل سیثانیه برای چندبرابرکردن مارشملوها
– مدل ذهنی مارشملویی و هدیهای بهازای تأخیر در خوردن مارشملو
– طعم خوب مارشملو: هدف+اشتیاق=آسایش
– مارشملوهای گرم و تازه
– یادداشت پایانی از محمدپیام بهرامپور
مقدمه
مقدمه کتاب را محمدپیام بهرامپور نوشته است. بلافاصله متوجه میشوی عنوان اصلی کتاب هم این نیست. عنوان اصلی کتاب را نویسنده کتاب، یوآکیم دپوزادا، این گذاشته بوده است: «فعلا مارشملو را نخور».
نکته دیگری که همین اول کار با خواندن این مقدمه دستت میآید اینست که برای خواندن این کتاب، بین ۴۰ تا ۶۰ دقیقه زمان نیاز داری به اضافه یک حواس جمع و حیف است که این فرصت را از دست بدهی.
فصل نخست
فصل نخست کتاب با داستان راننده و ارباب موفق و پولدارش شروع میشود. دو نفری که به نظر استعدادها و توانمندیهای یکسانی دارند؛ ولی در دو جایگاه متفاوتاند. رانندهای که تحلیلگر و اقتصاددان و محاسبهگری قهار است و با وجود این، شغلی بهتر از رانندگی ندارد. کارفرمای باهوش و توانمند این داستان، علت را در خوردن مارشملوهای بیموقع ذکر میکند. در این باره به تحقیقی اشاره میکند که سالها پیش درباره حدود ۶۰۰ نفر از بچههای چهار و پنجساله انجام شد. آنها در اتاقی قرار گرفتند و به آنها یک مارشملو داده شد و گفته شد چنانچه این مارشملو را تا زمانی که برگردیم نخوردید، یک مارشملوی دیگر جایزه میگیرید. این برگشتن حدود ۱۵ دقیقه زمان میبرد و بسیاری از بچهها صبر نکردند و برخی با کلی حرص و ولع به خود فشار آوردند و نخوردند. نتیجه تحقیق در آن لحظه برای بچههای حاضر در تحقیق مشخص نشد؛ اما سالها بعد، محققان نامهای برای والدین آن بچهها فرستادند تا از اوضاعواحوال بچههایشان آگاه شوند. حدود صد پاسخ دریافت کردند و نتایج این نشاندهنده آن بود کسانی که در کودکی در برابر هوس و میل زودخوردن مارشملو مقاومت کرده بودند، در آینده آدمهای موفقتری شده بودند.
بچههای چهار پنجساله خوددار از خوردن، در دوران تحصیل، موفقتر بودند و در برابر استرسها واکنشهای بهتری داشتند.
نکته مهم اینکه خوردن یا نخوردن مارشملو با موفقیت انسانها در بزرگسالی ارتباط مستقیمی ندارد. موضوع اینست کسی که بدون محدودیت و بدون مانع بیرونی خودش را از برخی لذتهای زودگذر محروم کند و چشمش را روی هوسهای آنی ببندد، در آینده لذتهای بیشتر و بزرگتر و بهتری از داشتههایش میبرد.
فصل دوم
فصل دوم با موضوع «آدمهای موفق به قولی که میدهند، وفادارند» و تبیین بیشتر رابطه بین موفقیت و مارشملو، ته حرفش اینست:
خیلیها در بازار به دنبال این هستند به هر نحو ممکن، درآمد بیشتری کسب کنند حتی در این راه چنانچه مجبور شوند سر دیگران هم کلاه میگذارند. خب. به طور قطع دیر یا زود نتیجهاش را هم میبینند.
هر کاری امروز انجام میدهی ببین چه تأثیری در آیندهات دارد. تو را به جلو میبرد یا همان جایی که هستی، نگهات داشته است یا خداینکرده تو را به عقب میکشد؟
اصلا یک سؤال: فرض کن به تو دو پیشنهاد میدهند که میتوانی یکی از آنها را قبول کنی. یک میلیون دلار نقد همین امروز بگیری یا یک دلار امروز و فردا دوبرابر آن را بگیری و بعد دوباره دوبرابر شود به مدت یکماه؟! کدام را میپذیری؟ یک میلیون دلار یک شبه یا یک دلار در روز نخست و دوبرابر شدن آن طی مدت یکماهه؟
کمی و فقط کمی آیندهنگر باشی، به طور قطع، پیشنهاد دوم را میپذیری. در پایان ماه، رقم پیشنهاد دوم، به بیش از پانصد میلیون میرسد. نکته اینست از هوس آنی بگذر و به حرکت مستمر ادامه بده.
فصل سوم با موضوع «تمرین مقاومت در برابر مارشملو»
در این فصل، داستان مهاتما گاندی و نوهاش، آرون گاندی، نقل شده است. گاندی معتقد بود موفقیتهایی که دارد خیلی عجیبوغریب نیست. تواناییهایش را از بسیاری از انسانهای عادی کمتر میدانست و تأکید میکرد همه میتوانند به آنچه من بدان دست یافتهاند، برسند. فقط به شرطی که به اندازه من تلاش کنند و اعتمادبهنفس کافی را در خودشان پرورش دهند.
آرون گاندی، نوه ماهتما گاندی درباره پدربزرگش میگوید: «وی با فروختن دستنوشتههای ارزشمندش، به فقرا کمک میکرد». آرون خاطرهای از گاندی نقل میکند روزی قرار بود پدرم را با ماشین به محل کارش ببرم و بعد آن را به خانه برگردانم. فاصله محل کار تا خانه، حدود ۱۵ کیلومتر بود. بعد از اینکه به محل کار رسیدیم، گاندی از من خواست در این مدت، ماشین را به تعمیرگاه ببرم و رأس ساعت ۵ جلوی محل کارش منتظر باشم. بلافاصله به تعمیرگاه رفتم. تعمیر ماشین سریع انجام شد. زودتر از آنچه تصور میکردم. دیدم خیلی وقت اضافه دارم. نگاهم به سینمای آن طرف خیابان افتاد. در آن زمان با یک بلیط میتوانستی دو تا فیلم ببینی. رفتم سینما و آنقدر مجذوب فیلمها شدم که تا پایان فیلم دوم هم نشستم و تماشا کردم. ناگهان یادم آمد باید به دنبال پدربزرگ میرفتم. ساعت شش و پنجدقیقه بود. به محل کار که رسیدم، پدربزرگ را دیدم که خیلی آرام منتظرم ایستاده. معذرتخواهی کردم. گفت: «نگرانت شدم. چرا دیر کردی؟» جواب دادم: «ببخشید، این تعمیرکار ماشین، عیبش را پیدا نمیکرد. برای همین خیلی معطل شدم».
پدربزرگ ناگهان سوئیچ ماشین را به من برگرداند و گفت تو برو. میخواهم پیاده بیایم. جا خوردم. خواهش کردم که با ماشین بیاید. مسیر خیلی زیادی تا خانه است. گفت: «نه پیاده میآیم». و بعد ادامه داد: «پسرم تو الان هفدهسالهای و من در این مدت نتوانستهام اعتماد تو را به خودم جلب کنم. حتما یک جای کارم ایراد داشته است و من اشتباه کردهام. میخواهم تا خانه با خودم فکر کنم چطور میتوانم پدر بهتری برای تو باشم».
بعدها گاندی برای نوهاش تعریف کرد که آن روز چون نگرانش شده بود، به تعمیرگاه زنگ زده بوده و آنها به وی گفته بودند که ماشین خیلی وقت است درست شده و از تعمیرگاه رفته است.
خلاصه هر چه نوه عذرخواهی میکند، پدربزرگ نمیپذیرد و پیاده تا خانه میرود. آرون تمام راه را پشت سر پدربزرگش آهسته رانندگی میکند و بارها از او میخواهد سوار شود. آنها بعد از پنجساعت و نیم به خانه میرسند.
نکته اینکه آنها با هم دعوا نکردند. گاندی به خانه که رسید به سمت اتاقش رفت و خوابید. آرون میگوید بعد از آن قضیه، دیگر هیچگاه دروغ نگفتم.
گاندی مارشملوی خودش را در لحظه نخورد. عصبانیتش را فرو خورد. خشمش را کنترل کرد.
یادمان باشد زندگی پر از اتفاقهای ناخواسته است. اتفاقهای پیشبینینشده. اتفاقهایی که نمیتوانیم کنترل کنیم؛ اما هر چه باشد، احساسمان و خشمهایمان در کنترلمان است.
برای اینکه دیگران ترغیب شوند کاری برایت انجام دهند، شش راه و شش روش در پیش داری:
قانون؛
به کمک پول؛
با اعمال قدرت فیزیکی؛
اعمال فشار روانی؛
با زیبایی بصیری؛
از راه متقاعدکردن.
نکتههایی از فصل چهار: کارهایی که افراد موفق حاضرند آنها را انجام دهند
ورزشکاران حرفهای، تمرینهای بیشتر و سختتری در مقایسه با ورزشکاران عادی انجام میدهند.
حتی مارشملوخورها هم میتوانند موفق شوند. فقط باید کمی بیشتر تلاش کنند و به آنچه انجام میدهند، آگاه باشند.
موفقیت به گذشته تو یا اوضاعواحوال فعلی تو بستگی ندارد. موفقیت به این بستگی دارد که الان چقدر حاضری کارهایی را انجام دهی که برای موفقیتت ضروریست. یکی از این کارها، هدفگذاریست. مهم نیست در گذشته چه هدفهایی داشتهای. خواه به آنها رسیدهای یا بارها هدفی تعیین کردهای و باز هم این چرخه تکراری. مهم همین لحظه اکنون است. تصمیم همین لحظه تو میتواند موجب موفقیت تو شود.
بیتردید آینده ما را تصمیمهای اکنونمان میسازد و کارهایی که الان انجام میدهیم.
موفقیت به این بستگی ندارد که قبلاً مارشملوهایت را خوردهای یا نه. به این بستگی دارد که امروز چقدر حاضری کارهایی انجام دهی که موفقیت فردایت را رقم بزند.
برنامهریزی کن چه کارهایی میتوانی انجام دهی تا بتوانی فردا موفقتر شوی؟!
فصل پنجم: توجه به اصل سیثانیه برای چندبرابر کردن مارشملوها
تفاوت کشورهای پیشرفته با سایر کشورها در فرهنگ افراد آن کشور است. فرهنگ مارشملوخورها و فرهنگ مقاومت در برابر مارشملو.
هر روز صبح که بیدار میشوید مهم نیست آهو باشید یا شیر. باید بدوید
یادت باشد هر روز باید تندتر و بهتر و قویتر از رقیبهایت بدوی تا در همه زمینهها از آنها جلوتر باشی
اصل یا قانون سیثانیه: فقط ۳۰ ثانیه فرصت دارم تا روی اطرافیان جدیدم تأثیر بگذارم
مهم نیست دیگران چقدر از تو مستعدتر و توانمندتر و خوشگلترند، مهم نیست در چه حیطهای فعالیت داری، مهمترین کار ما اینست که چطور با دیگران ارتباط برقرار میکنیم. دیگران در همان سیثانیه نخست تصمیم میگیرند با ما رابطهشان را حفظ کنند یا قطع.
خوشحالی تو از موضوعی، از دید کسی که از تو خوشش میآید، نشاندهنده شور و اشتیاق است و از دید کسی که از تو بدش میآید نشانه سبکی و حماقت.
بیستدرصد موفقیتهای ما در زمینه مالی به خاطر استعدادها و دانش ماست و هشتاد درصد آن به خاطر چگونگی ارتباط با آدمهای دیگر است.
مطالعه کتابهای انگیزهبخش
گوشدادن به فایلهای صوتی روحیهبخش
جستوجو و مطالعه و تفکر و اقدام
فصل ۶:مدل ذهنی مارشملویی و هدیهای بهازای تأخیر در خوردن مارشملو
اینکه در هر روز، اقدامی یک تومانی انجام میدهیم و در روز بعد دو برابر شود در پایان ۳۰ روز به رقمی معادل ۵۳۶ میلیون و ۸۷۰هزار و ۹۱۲تومان خواهد رسید؛ به عبارتی چنانچه اقدامی انجام دهیم و هر روز آن را دو برابر کنیم. برای مثال روز نخست ۱۰۰۰ تومان درآمد کسب کنیم و روز دوم ۲ هزار تومان و روز سوم ۴ هزار تومان و روز چهارم ۸ هزار تومان و در پایان هفته نخست معادل ۶۴ هزار تومان و در پایان هفته دوم معادل ۸ میلیون و ۱۶۴ هزار تومان و در پایان هفته سوم معادل ۱میلیارد و ۴۸ میلیون و ۵۷۶ هزار تومان درآمد خواهم داشت و در پایان به رقمی چشمگیر میرسیم.
هدفهایت را تعیین کن. دوستانت رو دو دسته کن. آنهایی که مارشملوی خود را سریع میخورند و آنهایی که از مارشملوی خود صرفنظر میکنند. دوستان کم ولی عمیق داشته باش. برای مطالعه برای شغل جدید برای کارآفرینی برای سخنرانی و برای درآمد و ثروت بیشتر، ارتباط با دیگران را همیشه مدنظرت باشد.
فصل ۷: طعم خوب مارشملو: آسایش= هدف + اشتیاق
توجه به آیندهنگری و همت بلندداشتن از ویژگیهای افراد موفق و کسانیست که مارشملوی خودشان را در لحظه نمیخورند. فقط نکته اینکه آدمهای مارشملونگهدار نیز گاهی احتیاج دارند برای دل خودشان هم که شده، یه مارشملوی کوچولو را با لذت بخورند.
زیاد به خودمان سخت نگیریم و ناامید و خسته نشویم. به خودمان اعتماد کامل داشته باشیم.
و اینکه در راه هدف با اشتیاق کارکردن، به آرامش فکری منجر میشود. انسان هر قدمی که به سمت هدفش بر میدارد؛ حتی قدمی کوچک و جزئی، باز هم حس آرامشی عمیق به وی میدهد.
فصل ۸: مارشملوی گرم و تازه
رهایی کار فعلی و انجام کار جدید و پردرآمد به دلیل فرهنگ مقاومت در برابر مارشملوهای آنی. کمک به کسانی که استعداد کافی دارند و به کمی کمک مالی نیاز دارند.
فصل ۹: یادداشت پایانی از محمدپیام بهرامپور
مارشملونخوردن به معنای تفریح نداشتن یا تفریح نکردن نیست. به معنای ۲۴ ساعت کار مداوم کردن هم نیست.
بلکه باید به گونهای دیگر اقدام کنیم؛ یعنی هر کار خوب و درستی در مسیر هدفمان انجام میدهیم به خودمان جایزه بدهیم.
نکته مهم اینکه حواسمان باشد به دلیل طبیعت مغز، تغییرنکردن، عادت ماست.
مغز با اینکه ۲ درصد وزن بدن را شامل میشود اما ۲۰ درصد انرژی بدن را استفاده میکند. کار اصلی مغز، حفظ وضع موجود است نه پیشرفت و تعالی ما. در هر کاری به دنبال روش و راهحلی میگردد که زحمتی برایش نداشته باشد یا به زحمت نیفتد.
والدین، از بدی بچهها میگویند و بچهها از بدی والدین. مدیران از کارمندان بد گله دارند و کارمندان از مدیران بد.
پسانداز درست را یاد بگیریم
به فرزند و به همسر و به دوستان خود به شیوه درست توجه کنیم و ارتباطی صمیمانه برقرار کنیم
روی خودمان سرمایهگذاری کنیم
مراقب اطرافیان خودمان باشیم. افراد گروه مرجع ۹۵ درصد روی موفقیتهای ما تأثیر دارند.
به قول جیم ران، میانگین ۵ نفر اطرافیانمان هستیم و از میانگین آنها در ثروت و اخلاق و اعتقادات، فراتر نمیرویم.
ترحم بیجا نکنید
سختترین مارشملوی دنیا، فکر کردن برای حل مسائل است. برنامهای منسجم برای پیشرفت و تفکر و تعمق و تجزیهوتحلیل و تمرکز روی موضوع و مسئلههای مهم موجب میشود پیشرفتی چشمگیر و عمیق برایمان حاصل شود.
سپاس و درود
دکتر مجید نعیمیاوری