دیدن عنوان کتاب
بار نخست که عنوان کتاب را دیدم؛ «کار عمیق»، سؤالهای مختلفی به ذهنم آمد. سؤالهایی از این دست:
- منظور از کار عمیق چیست؟
- آیا نویسنده منظورش اینست که فقط یک کار داشته باشیم؟
- کمی مبهم بود برایم. مگر کارها عمق و سطح دارند؟
- کار است دیگر. انجامش میدهیم. منظورش از عمیقبودن چیست؟
- آیا منظورش نوع خاصی از کار است. آیا مخاطبان کتاب، افراد شاغلاند؟
- آیا منظورش اینست باید کارشان را به طور دقیق و کامل انجام دهند؟
- چگونه میتوانیم کاری که انجام میدهیم، به قول نویسنده، عمیق باشد؟
طرح جلد
طرح جلد را که نگاه میکنم، ابهامم بیشتر میشود. منظرهای از کوه یخ، بخش بزرگ آن زیر آب و بخش کوچکی نمایان و بیرون از آب.
البته این طرح کوه یخ را پیش از این برای موضوعهای دیگری هم دیده بودم که بهکار میبرند. برای مثال درباره مدیریت دانش نیز این را دیده بودم برای بیان تفاوت بین دانش آشکار و دانش ضمنی. اینکه دانش آشکار همان بخش ظاهری و بیرونی کوه یخ است؛ اما دانش مؤثر و اصلی، دانشیست که زیر آب مخفیست و باید آن دانش را در افراد شناسایی کنیم و… .بگذریم.
داشتم میگفتم از این منظر برایم طرح جلد کتاب، مبهم بود که ارتباطش با کار عمیق را متوجه نمیشدم.
- آیا نویسنده منظورش اینست کار عمیق مثل کوه یخ میماند که فقط بخشی از آن را دیگران میبینند؟
- آیا منظورش اینست کار عمیق، ما را از درون قویتر میکند و رشد میدهد؟
- آیا منظورش اینست دیگران فقط ظاهر بیرونی کار را میبینند؟
پشت جلد
خب دیگر بیشتر معطل نمیشوم. پشت جلد را نگاه میکنم تا توضیحش را بخوانم. به نظر توضیحی که نوشته شده است، برای افزودن علاقه خواننده و ترغیب بیشتر به مطالعه کتاب است. توضیحش اینست:
«کار عمیق، درسی است که من شخصاً بارها و بارها آن را یاد گرفتم»
همین جمله هم برایم سؤال ایجاد میکند.
- آخر چه درسی است که باید بارها و بارها آن را یاد گرفت؟
- نویسنده خنگ بوده است که بسیار بعید است یا میخواهد اهمیت موضوع را برساند؟
به نظرم جمله بهتری میتوانست دربارهاش بگوید.
در ادامه نویسنده اینگونه میگوید:
«من ده سال است که دنبالکننده کار عمیق هستم؛ اما هنوز هم زمانهایی پیش میآید که از قدرت آن غافلگیر میشوم. در زمان دانشجوییام که اولینبار با کار عمیق روبهرو شدم و آن را اجرا کردم متوجه شدم که این کار عمیق، مرا قادر کرده است تا دو مقاله معتبر و باکیفیت در سال بنویسم».
تا میخواهم در دلم بگویم دو مقاله در سال خیلی کم است، انگار نویسنده دستم را خوانده است و بلافاصله این جمله را در ادامه و داخل پرانتز آورده است:
(این تعداد مقاله برای یک دانشجو واقعاً قابل احترام است) و
در ادامه نیز با این جمله، نوشته پشت جلد، تمام میشود:
«و در عین حال، برخلاف بسیاری از همدورههایم بیشتر از وقت اداری کار نکنم و در تعطیلات آخر هفته بهندرت به کار مشغول شوم».
این جمله پایانی، کمی تمرکزم را بیشتر میکند و توجهام را برمیانگیزد. اینکه چقدر خوب و عالی میشود که کمتر از دیگران یا به قول نویسنده، بیشتر از بقیه کار نکنی و تعطیلات آخر هفته هم کار نکنی و تازه موفق هم بشوی.
داخل کتاب
دوباره کتاب را برمیگردانم. نگاهی سریع به روی جلد و بعد بسمالله.
به نظرم آن یک خط توضیحی که در صفحه دوم کتاب و در زیر عنوان «کار عمیق» آمده است، بهتر بود در صفحه نخست و روی جلد کتاب میآمد. شاید برخی از ابهامها را رفع میکرد. و به احتمال چنانچه این توضیح را همان ابتدای کار و روی جلد کتاب دیده بودم، بسیاری از سؤالهای ابتدایی برایم پیش نمیآمد. آن یک خط توضیح اینست:
«قواعدی برای کسب موفقیت متمرکز در بحبوحه دنیای پرهرجومرج»
خب، بلافاصله به ذهنم میآید پس قرار است یک سری قاعده و قانون در این کتاب مطرح شود که در این دنیای به قول نویسنده، پرهرجومرج، به موفقیت برسیم.
اما این قاعدهها چه ربطی به کار عمیق؟!
تصورم این بود با کار عمیق به موفقیت میرسیم، دیگر قاعدههایش چیست؟
این نکته هم به ذهنم میآید که شاید قاعدههایی که منظور نویسنده است، قاعدههای انجام کار عمیق باشد. یعنی باید قاعدههایی به ما بیاموزد.
بلافاصله صفحه بعد، مشخصات کتاب، فیپا و شابک و… . عنوان اصلی کتاب این است:
Deep work: rules for focused success in a distracted world
موضوعهای محوری کتاب هم اینها ذکر شده است:
حواسپرتی (روانشناسی)
کار فکری
شناخت (روانشناسی)
موفقیت
باز هم سؤالهای جدیدی به ذهنم میآید.
- آیا منظورش از کار عمیق اینست که عوامل حواسپرتی را از خودمان دور کنیم؟
- آیا منظورش از کار عمیق، فقط کارهای فکری است؟
- آیا اول باید از کارمان شناخت دقیق پیدا کنیم؟
- آیا لازمه موفقیت، فقط کار عمیق است؟
صفحه روبهروی مشخصات کتاب، تصویری از چهره نویسنده است. در نگاه نخست، زیباتر از آن است که فقط نویسنده باشد و جوانتر از آن به نظر میرسد که این کتاب را نوشته باشد. به نظرم میتوانست هنرپیشه پرطرفداری هم بشود، به ویژه برای نسل جوان.
فهرست مطالب
صفحه بعد، فهرست مطالب آمده است. فهرست مطالب را در دو صفحه آورده است. سادگی و تفکیک فهرست مطالب به دو بخش و قراردادن هر بخش در یک صفحه برایم جذاب و دلنشین است.
بخش اول با عنوان «مفهوم» و بخش دوم در صفحه مقابلش با عنوان «قواعد».
همین دو عنوان هم کمی تکلیف کار را مشخصتر و ابهامها را کمتر میکند. پس به نظرم نویسنده میخواهد در بخش اول، مفهوم کار عمیق را توضیح دهد و در بخش دوم، قواعد کار عمیق را برایمان بگوید.
بعد به آنچه در هر دو بخش آمده است توجه میکنم و البته کمی هم تعجب. بخش اول به سه فصل تقسیم شده است و انتظارم این بود بخش دوم هم به تعدادی فصل تقسیم شده باشد، اما بخش دوم، اسمی از فصلبندی نیست و به جای فصلبندی، چهار قاعده مطرح شده است.
پس کتاب در مجموع شامل دو بخش است: بخش نخست دارای سه فصل و بخش دوم دارای چهار قاعده است.
کمی نامأنوس است.
به زیرعنوانهای فصل نخست نگاه میکنم:
«کار عمیق، ارزشمند است»
خب، به نظرم نباید خیلی محتوای خوبی زیر این تیتر باشد. به احتمال، نویسنده میخواهد درباره اهمیت کتابش و جلب توجه خواننده مطلب بگوید.
زیرعنوان بعدی اینست:
«چطور در اقتصاد جدید موفق باشم؟»
کمی بیربط میرسد. خب، متن اصلی را نخواندهام و فقط این به ذهنم خطور میکند که چرا بعد از صحبت از ارزشمندبودن کار عمیق، از این میگوید که چطور در اقتصاد جدید موفق باشم؟
و زیرعنوانهای بعدی به ترتیب عبارتاند از:
«دو مهارت اصلی که داشتن آنها برای رسیدن به موفقیت در اقتصاد جدید ضروری است؟»
«با کار عمیق میتوان به سرعت، چیزهای سخت را یاد گرفت»
«با کار عمیق میتوانید تولیدی در سطح ممتاز و عالی داشته باشید»
«چگونه موفقیت جک دورسی توجیه میشود؟»
تیترهایی به ظاهر بیربط و نامتناسب با هم. برخی تیترها کنجکاوکننده است. مثل اینکه دو مهارت اصلی چیست؟
و برخی عنوانها، کمی مفهوم «کار عمیق» را برایم بازتر میکند: میتوان چیزهای سخت را یاد گرفت و میتوان تولیدی ممتاز و عالی داشت.
و عنوان پایانی در فصل اول، برایم ناخوشایند است. یعنی در حد اینکه به عنوان تیتر بیاید، به نظرم نباید باشد. اینکه «چگونه موفقیت جک دورسی توجیه میشود؟» اسم جک دورسی را قبلا نشنیدهام، یعنی به اصطلاح تاکنون به گوشم هم نخورده است. دلم میخواهد بروم سراغ مطالعه کتاب تا انبوهی از ابهامها و اشکالهایم رفع شوند
اما وسوسه میشوم به قواعد بخش دوم هم نگاهی بیندازم.
«قاعده یک: عمیق کار کنید»
به نظرم مسخره میآید. به مسخرگی تیتر نخست در فصل اول که گفته بود: «کار عمیق ارزشمند است». یعنی بیشتر بدیهی به نظر میرسد تا مسخره. به نظرم اگر در بخش نخست با سؤال شروع میکرد بهتر بود: برای مثال میگفت: «چرا کار عمیق ارزشمند است؟» یا «چرا باید عمیق کار کنید؟»
برویم سراغ قاعده دوم: «از سررفتن حوصله و خستهشدن استقبال کنید»
خداییش این عنوان، توجهبرانگیز است؛ چون خلاف فکر و تصور معمول است. همه از اینکه حوصلهشان سر برود یا خسته بشوند، فراریاند و حال در این کتاب، به عنوان یکی از قاعدههای کار عمیق گفته است: از این استقبال کنیم که حوصلهمان سر برود یا خسته شویم.
«قاعده سوم: شبکههای را ترک کنید»
به نظرم بیشتر شبیه توصیه است تا قاعده و اینکه خیلی هم کلیشهایست مگر اینکه حرف خیلی مهمی زده باشد. آخر همه میدانند و کمتر عمل میکنند، حال منظور نویسنده از اینکه آن را به عنوان قاعدهای برای کار عمیق آورده است، شاید از اهمیت آن میخواهد بگوید و اینکه با شبکههای اجتماعی باید دور کار عمیق را خط بکشیم
و قاعده پایانی هم اینست: «امور سطحی را از بین ببرید»
به نظرم این قاعده هم عنوان مسخرهای دارد و به نوعی همان قاعده نخست را به صورتی دیگر بیان کرده است. قاعده اول گفته است عمیق کار کنید و این قاعده میگوید امور سطحی را از بین ببرید. خب اینکه همان میشود. شاید نویسنده منظور دیگری دارد، خدا میداند.
مقدمه
خب، در صفحه بعد، مقدمه کتاب آمده است.
شروع مقدمه برایم جذاب نیست. با انبوهی از اسمهای نامأنوس شروع میشود. اسم ایالتی در سوئیس به نام سنتگالن، نزدیک کرانه شمالی دریای زوریخ و روستایی به نام بولینگن.
این اسمها حس خوبی برای ادامهدادن مقدمه در من ایجاد نمیکند. ترجیح میدهم از آن رد شوم و در زمانی دیگر آن را بخوانم.
سریع کتاب را ورق میزنم تا ببینم کدام تیترش مرا به اصطلاح میگیرد؛ یعنی مجذوبم میکند. به تیتر زیر که میرسم، وسوسه میشوم تا بخوانمش:
«با کار عمیق، میتوان به سرعت، چیزهای سخت را یاد گرفت»
بلافاصله با نقلقول شروع کرده است، آن هم بدون آنکه ابتدا بگوید این گفته از چه کسی است: «بگذار ذهنت مثل ذرهبین باشد که اشعههای تمرکزت را همگرا میکند؛ بگذار روحت کاملاً در خدمت چیزی باشد که در ذهنت به طور برجستهای شکل گرفته، فکری که عمیقاً در آن غرق شدهای».
همان جمله اولش را دوست داشتم. «بگذار ذهنت مثل ذرهبین باشد که اشعههای تمرکزت را همگرا میکند». بقیهاش را نه. گفتهای از فیلسوفی والامقام، البته به قول نویسنده کتاب، که کتابی با نام «زندگی خردمندانه« را در اوایل قرن بیستم نوشته است. کتابی که نویسنده آن را با وجود کمقطربودنش، بسیار تأثیربرانگیز میداند.
در چشمبرهمزدنی با نگاه تمام سطرها را درمینوردم و بعد کتاب را میبندم و برداشتم از این بخش را با این عنوان مینویسم:
چگونه در هر کاری موفق شویم؟
در دنیای پیشرفته امروز، یادگیری بیشتر از هر زمان دیگری اهمیت دارد. منظورم از یادگیری، فقط خواندن و درس و مدرسه و دانشگاه و مدرک و لیسانس و فوقلیسانس و دکتری نیست.
یادگیری از نوعی که بتواند فرد را از دیگری متمایز کند. یادگیری موضوعها و مهارتهایی که همه نمیتوانند یا به دنبالش نمیروند.
کال نیوپورت در کتاب «کار عمیق» نکته مهم و پرمغزی درباره یادگیری مطرح میکند: «اگر نتوانید یاد بگیرید، نمیتوانید موفق شوید». و البته منظور نیوپورت، یادگیری عادی نیست. او بر یادگیری مهارتها و موضوعهای سخت تأکید میکند که میتواند تمایزبرانگیز باشد و نیز تأکید میکند اینها را باید سریع یاد گرفت.
هم سخت و هم سریع. به ظاهر متناقض و ناممکن. اما رمز موفقیت و تمایز همین هست.
برای مثال، خیلیها مهارت استفاده از گوشیهای هوشمند و نرمافزارهای مختلف آن را دارند؛ اما چه تعداد از آنها مهارت استفاده از نرمافزارهای آماری و تحلیلی پیشرفته جهت تحلیل هزاران داده و پیشبینی وضع آینده جهان در موضوعهای مختلف را دارند. این مهارت دومی، مهارتیست که تمایز میآفریند. کار با آیفون و نرمافزار و ورد و پاورپوینت تمایز نیست. مهارت تحلیل هزاران داده با استفاده از نرمافزار و پیشبینی آینده، کاری محسوب میشود از نوع مهارت سخت. یادگیری این مهارت هم ظرافت میخواهد و هم زمانبر است و هم به تلاش و تمرکز و کار عمیق نیاز دارد و این گونه نیست که در حالت عادی و بدون تمرکز بتوان آن را فراگرفت.
تمام کارهایی که انجام میدهیم، به قول نیوپورت، در دو سطح قرار میگیرد: یا کار سطحی است یا کار عمیق.
کار سطحی یعنی کاری که در میان جمع و بدون تمرکز زیاد هم میتوان انجام داد و کار عمیق یعنی کاری که به رشد و ارتقای ما میانجامد و مستلزم تلاش و وقتگذاری و تمرکز زیاد است.
مهارتهای سخت را باید سریع یاد گرفت و به طور مداوم هم این کار را انجام داد. یادگیری این مهارتهای سخت ویژگی کلیدی و اساسی برای ابرستارهشدن در هر زمینهای محسوب میشود. برای برجستهشدن در هر حوزهای باید به آخرین روشها و فنونها و شگردها و تکنیکهای آن مسط شد. تأکید میکنم نه اینکه فقط آشنا شد، باید در آن زمینه به استادی و تسلط و خبرگی دست یافت.
و تفاوت بین آدمهای عادی و خبره نیز در همین است: آدمهای خبره شاید بیشتر از آدمهای عادی برای یادگیری وقت نگذارند؛ اما رمز موفقیت آنها در اینست که از زمانی که برای یادگیری میگذارند با تمرکز و دقت کافی به خرج میدهند.
برای تمایز در هر کاری چه تولید محصول باشد یا ارائه خدمت، باید به نحو برجسته و عالی و درجهیک اقدام کرد.
و نکته مهم اینکه یادگیری شرط لازم برای این کار است و نه کافی.
آنچه میآموزیم و یاد میگیریم، باید به بروندادی محسوس تبدیل کنیم که برای مردم ارزشمند باشد.
بسیاری از افراد در کارها و شغلهای مختلف، دانش و تخصص لازم را دارند؛ اما تمام آنها به برجستگی و شهرت و موفقیت نمیرسند.
اینکه علمش را داری، اصلا کافی نیست بلکه باید نشان دهی که توانایی این را داری که میتوانی از این علمت استفاده کنی آن هم به نحوی که برای دیگران ارزشمند باشی.
سپاس از همراهیتان
مجید نعیمیاوری