معمولا وقتی اسم برنامهریزی میآید،
دوران مدرسه و برنامهریزی برای مطالعه و شبهای امتحان و به ویژه برنامهریزی برای کنکور به ذهن میآید.
برای همین، خیلیها حس خوبی به آن ندارند.
خودم جزو آن دسته آدمهایی بودم که از برنامهریزی خوشم نمیآمد؛ چون هیچگاه نمیتوانستم طبق برنامه پیش بروم. وقتی برنامهریزی میکردم، حالم بدتر میشد؛ انگار اسیر و زندانی برنامههای از پیشتعیینشدهام.
نوعی حس رباتگونهگی به آدم دست میدهد: ساعت فلان بیدار شو، ساعت فلان این کار، بعد اینقدر استراحت، بعد کار بعدی و… و همینطور تا پایان روز اسیر و دربند و گرفتار برنامهای انگار.
حس ما به برنامهریزی؛ مثبت یا منفی یا خنثی
برای برخی شنیدن واژه برنامهریزی یا صحبت درباره آن ممکن است کمی حسشان را بد کند و از طرفی همزمان ته دلشان را خرسند.
حس بد از این منظر که نوعی الزام و اجبار در انجام بهموقع کارها خواهی داشت و حس خرسندی از این منظر که میدانی برنامهریزی برای هر کاری به احتمال نتیجه بهتری عایدت میکند.
و البته باز هم ناخوشایندت میکند؛ چون بارها برنامهریزی کردهای و به نتیجه نرسیدهای. در مجموع همان حس خنثی شاید.
در ابتدا حس خودم به برنامهریزی، خنثی بود متمایل به منفی.
برنامهریزی اگر حیوان بود
شاید اگر برنامهریزی، نوعی حیوان بود، حیوان دوستداشتنیای نبود. موجودی شبیه شامپانزاه؛
به احتمال کمی هم خشن بود، شبیه گراز شاید؛
البته ممکن بود بعضی ویژگیهایش خوب باشد، شاید مثل زرافه؛
خلاصه موجود عجیبوغریبی میشد؛
شاید هم برنامهریزی شبیه گاو باشد:
برخی کودن و نفهمی را به گاو نسبت میدهند و
بعضی از این منظر نگاهش میکنند که بسیار مؤثر و پرفایده است؛
از شیر و پوست و گوشتش گرفته تا همه اجزایش را میتوان استفاده کرد و بهره برد.
به نظر و دیدگاه خودمان بستگی دارد که چگونه نگاهش کنیم و از آن استفاده.
برنامهریزی برای یادگیری
برای خیلیها برنامهریزی یعنی رشد؛ یعنی حرکت؛ یعنی پیشرفت؛ یعنی بدون آن نمیتوانند هیچ حرکتی انجام دهند.
تصورش هم برایشان سخت است که کاری یا طرحی یا پروژهای را شروع کنند، بدون برنامهریزی قبلی؛ بدون زمانبندی و بدون اولویتبندی و بدون تعیین زمان و مکان و نحوه اجرایش.
بدون تعیین چگونگیاش و چراها و مزیتها و عیبهایش.
تماموکمال برنامه میریزند و از همان ابتدا، انتهایش را میبینند و وقتی اقدام میکنند عجب اقدامی.
لذت میبرند و به سرانجام که میرسد کارشان، لذتشان میشود صدچندان.
برنامهریزی یعنی دیدن و آوردن آینده به زمان حال.
برنامهریزی از جنس هنر است. از جنس دانش خالی نیست.
نوعی مهارت است؛ از جنس توانستن.
بارها و بارها باید امتحان کنی و استخوان خرد کنی و تجربه اندوزی تا در آن متبحر شوی و کارکشته و کاربلد و کاردان.
برنامهریزی برای یادگیری، به واقع برنامهریزی برای مهمترین و پایهایترین مهارت دنیاست.
یادگیری یعنی مادر تمام مهارتها.
برنامهریزی برای یادگیری؛ یعنی برنامهریزی برای موفقیت، برای کسب درآمد، برای ثروت، برای ارتباط مؤثر با همسر، با پدرومادر، با فرزند و… .
آیا واقعاً برنامهریزی بلدیم؟
برنامهریزی را به ظاهر، همه میدانیم و به واقع خیلیهایمان تصور میکنیم میدانیم.
ساده و بیپرده و صریح بگویم: توهم دانستن و بلدبودن داریم در برنامهریزی.
بارها و بارها برنامه کارها و اقدامها و هدفهایمان را نوشتهایم و ساعت و مکانش را تعیین کردهایم و زمان انجامش که رسیده است، کاری نکردهایم.
زمانش رد هم شده است و باز هم کاری نکردهایم و سالهاست دم سال نو، دوباره هدفگذاری و دوباره دلخوشی کاذب.
لذت آنی از این همه هدفهای خوب و عالی و برنامهریزی به ظاهر دقیق و دلخوشانه و بهواقع فریبنده برای دقیقهها و ساعتها و روزهایمان.
حتی آخر هفتهها را خالی میگذاریم در برنامهمان تا هر کاری در طول هفته نرسیدیم، فرصتی باشد برای جبرانشان.
وای که چقدر برنامه ریختیم و چقدر آخر هفتهها آمد و رفت و کارهایمان ماند روی هم.
هنوز در حسرت یادگیری زبان دوم؛
خیلیها در حسرت مطالعه و تمام کردن هفتهای یک کتاب؛
خیلیهامان در حسرت راهاندازی کسبوکار جدیدمان؛
خیلیهامان در حسرت سرزدن هفتگی به پدرومادرمان؛
خیلیهامان در حسرت نوشتن روزانه؛
در حسرت بیدارشدنهای صبحگاهی؛
در حسرت باشگاه و تناسباندام و ورزشهای شبانه یا روزانه؛
در حسرت یادگیری مهارتی جدید؛
در حسرت کلاس شنارفتن؛
در حسرت موسیقی و آواز؛
در حسرت خرید بهتر از بازار؛
در حسرت ارتباطی بهتر با همسر یا پدرومادر یا بچههایمان؛
و چه حسرتها و افسوسها و تلفشدن وقت و انرژی و زمانمان…
مجید نعیمیاوری
ادامه دارد
این مقاله در آینده بهروزرسانی میشود