نوشتن انشا در مدرسه
خیلیوقت بود میخواستم درباره نوشتن بنویسم.
در مدرسه، هر موضوعی برای انشا میدادند، عزا میگرفتم. انشانوشتن را دوست نداشتم. موضوع انشا به طور معمول یکی از اینها بود:
- درباره فصل پاییز انشا بنویسید
- درباره فصل زمستان انشا بنویسید
- درباره فصل تابستان انشا بنویسید
- درباره فصل بهار انشا بنویسید
- علم بهتر است یا ثروت
- تعطیلات نوروز را چگونه گذراندید
- تابستان خود را چگونه گذراندید
متنهای انشای همه بچهها با جملهای ثابت شروع میشد:
به نام الله پاسدار خون شهیدان که با خون خود درختان اسلام را آبیاری کردند و…
تمام انشاءها نیز جملهای مهم و محوری داشت که اگر معلم در انشایت نمیدید، نمره کامل را نمیگرفتی.
اگر انشا درباره فصل پاییز بود، حتما باید مینوشتی «برگ درختها میریزد و صدای خشخش برگها زیر پای عابران شنیده میشود» حتی اگر هیچگاه این صدا را نشنیده باشی.
اگر درباره فصل تابستان بود، حتما از «میوههای آبدار» آن باید مینوشتی. انگار در سه فصل دیگر سال، هیچ میوه آبداری نداریم.
اگر درباره فصل بهار بود، باید حتما میگفتی که «همه درختان شکوفه میزنند» هر چند حالا میدانم خیلی از درختها شکوفه نمیزند یا اصلا به مرحله شکوفهزدن نمیرسد.
اگر درباره فصل زمستان بود، حتما باید مینوشتی «در زمستان، برف میآید و همهجا سفیدپوش میشود». با اینکه خیلیجاها اصلا برف نمیآید.
اگر درباره علم و ثروت بود، حتما باید مینوشتی «علم بهتر از ثروت است» و این جمله چقدر بر ذهن و نگرش و دیدگاه ما از همان دوران تأثیر منفیاش را میگذارد.
چنانچه درباره تعطیلات بود، حتما باید میگفتی «به دید و بازدید میرویم یا اینکه به مسافرت رفتیم و خیلی خوش گذشت» حتی اگر در خانه مانده باشی یا اصلا مسافرت به شما خوش نگذشته باشد
نکته جالبش اینکه همین جملههای کلیشهای را هم معمولا خودم نمینوشتم و بلد نبودم. اینها را پدرم در خانه برایم میگفت و من آنها را روی کاغذ میآوردم.
برای امتحان هم، جملهها را حفظ میکردم و عین آن را روی برگه امتحانی، ببخشید اگر بخواهم دقیق بگویم، بالا میآوردم.
تصور من از مطالعه و کتاب
دوران مدرسه تمام تصورم این بود که کتاب و مطالعه فقط به کتابهای مدرسه محدود میشود و بقیه کتابها، فقط کتاب قصه و داستان و شعر است.
فکر میکردم منظور از مطالعه، خواندن کتابهای مدرسه برای نمره خوب گرفتن و قبولی در امتحان است.
بعدها فهمیدم اصلیترین لطفی که مدرسه به من کرد، آموختن الفبای خواندن و نوشتن بود و بقیهاش اگر نگویم ظلم بود، لطف خاصی هم نبود.
در دوران دانشگاه، خواندن کتابهای غیرمرتبط با درس جزو برنامههای گاهوبیگاهم قرار میگرفت. هرگاه از نویسندهای یا کتابی خاص صحبت میشد یا در همایش و کارگاهی شرکت میکردم و سخنران کتاب خاصی را معرفی میکرد، آن را از کتابخانه امانت میگرفتم و مطالعه میکردم. هنوز خیلی اهل خریدن کتاب و کنارگذاشتن پول برای کتاب نبودم.
در مقطع فوقلیسانس، به دلیل زمانهای فراغتی که داشتم، بیشتر از قبل، برای مطالعه وقت گذاشتم و عمده خرید کتابهایم به صورت سالانه بود و از نمایشگاه کتاب. بیشتر هم در حوزه موفقیت و توسعه فردی. و کمکم به سمت نوشتن کشیده شدم. اینکه بنویسم.
بنویس تا اتفاق بیفتد
«اولین قدم برای رسیدن به هر هدفی، نوشتن آنست»
این جمله را خانم آنه کلاسر نویسنده کتاب «بنویس تا اتفاق بیفتد» گفته است.
و به نظرم همین یک جمله برای درک و توجه به موضوع نوشتن کفایت میکند؛ یعنی چنانچه بازیمان نیاید با همین یک جمله باید نوشتن را جزو فعالیتهای هر روز یا هر شبمان قرار دهیم.
حرف شوخی نیست. خیلی هم پیچیده نیست. ساده و دقیق گفته است: اولین قدم برای رسیدن به هر هدفی، نوشتن آنست.
هیچ ابهامی در آن نیست. تمام واژهها ساده و آشنایند.
درباره هدف و اهمیت داشتن هدف در زندگی و ضرورت هدفگذاری و برنامهریزی برای رسیدن به هدف، به حدی حرف و مقاله و سخنرانی و کارگاه و کتاب و فیلم و سمینار هست که به نظرم درباره هیچ موضوع دیگری به آن اندازه نیست.
و مقدمه رسیدن به هدف با تمام یالوکوپال و اهمیت و ضرورت و برنامههایش، نوشتن است. ناگزیریم به نوشتن.
به بیان دیگر، نوشتن، تو را با خودت و با هدفت شفافتر میکند. اینکه دقیقتر میفهمی و میدانی چه میخواهی و چه میکنی، با نوشتن است که روی میدهد. مینویسی و بعد میفهمی چه میخواهی و چه میکنی.
خانم کلاسر در کتابش و درباره اهمیت نوشتن، از داستان شخصیتهای مشهور و کارهای عجیبوغریبشان هم میگوید که همه حکایت دارد از اهمیت نوشتن در زندگیشان.
از «جیم کری» معروف، کمدین ثروتمندی که چکی به مبلغ ده میلیون دلار در وجه خودش نوشته بود با این یادداشت: «برای خدماتی که ارائه دادهام» و آن یادداشت و چک را با خودش همهجا همراه داشت تا برای بازی در فیلمی به وی، دوبرابر آن مبلغ، دستمزد داده شد.
اسکات آدامز هم جمله جالبی درباره نوشتن دارد، معتقد است: «اولین قدم رسیدن به رؤیا، یادداشتکردن آنست». او میگوید: «وقتی شما هدفی را مینویسید، شاهد اتفاقاتی خواهید بود که آن هدف را برای شما محقق میکند».
اولین نسخه کتاب اسکات آدامز، بیش از یکمیلیون فروخت و شهرت آدامز روزبهروز بیشتر شد. وی پیش از آن، روزی پانزدهبار این جمله را برای خودش مینوشت: «من کاریکاتوریست مشهوری خواهم شد». و بعدها حتی یادداشتش را تغییر داد و اینگونه نوشت: «من بهترین کاریکاتوریست روی کره زمین خواهم شد».
شاید شما هم جملهها یا فکرها یا ایدهها یا وسواسها و ترسهایی در ذهنتان باشد. آن جمله تأکیدی و تأییدی ته ذهنتان را روی کاغذ بیاورید و شفاف هم بیاورید و شفاف هم بنویسید.
جملهای عجیب درباره نوشتن
کافکا هم جملهای عجیب و تلنگرزن درباره نوشتن گفته است:
«نوشتن، بیرونجهیدن از صف مردگان است»
میتوانست بگوید نوشتن، بیرونآمدن از صف آدمهای بیروح است؛
یا میتوانست بگوید نوشتن، خروج از صف آدمهای معمولی است؛
اما قشنگ زده است به ریشه و محکم میگوید نوشتن، خروج یا بیرون آمدن عادی از صف نیست. بیرون جهیدن است؛ یعنی برای این کار باید انرژی و جرئت و جسارت پریدن و جهیدن هم داشته باشی.
آن هم از چه صفی؟! نمیگوید صف آدمهای بیروح یا دلمرده یا معمولی.
میگوید: از صف مردگان. انگار کافکا رگ گردن آدمی را هدف گرفته است تا در بزند و اقدامی برای در این صف نماندن انجام دهد.
اقدامی که گفتم جرئت و جسارت و انرژی میخواهد. آهسته و آرام نمیشود از این صف بیرون جهید. بقیه مردگان، جلویت را میگیرند. اسیرت میکنند. نمیگذارند به راحتی از صفشان جدا شوی. باید خودت را بکَنی با قدرت و با جرئت و با جهیدن و آن هم چه جهیدنی!
و نوشتن را تبدیل کنی به عادت و آن هم چه عادتی!
عادتی که تو را از نو زنده میکند. از نو میسازد، رشد میدهد و پرورش میدهد و پر و بال و قدرت و شهرت و ادب و اخلاق و حس و شور و حال و خلاصه هر چه بخواهی میدهد.
آمادهای برای بیرونجهیدن؟! بسمالله. قلمی بردار و کاغذی پیدا کن یا چنانچه اهل دیجیتالی، رایانه یا لپتاپی روشن و صفحه وردش را باز کن. از خودت و از هر آنچه همین لحظه به ذهنت میآید، بنویس یا تایپ کن.
چگونه شروع به نوشتن کنیم
خب شاید بگویید این جملهها را بارها شنیدهایم و آن را قبول داریم. اینکه:
فقط بخواه و شروع کن بنویس، داستانها و ماجراها و قصهها و دردها و حرفها خودشان میآیند.
من هم حرف تازهای ندارم و به واقع حرف تازهای در این باره نیست.
قرار نیست معجون یا معجزهای در کار باشد تا بنوشی یا اتفاقی روی دهد که نویسنده شوی.
فقط کافیست شروع کنی. منتظرماندن اشتباه است. منتظرماندن برای پیداکردن یا پیداشدن ایدهای یا حرفی یا ماجرایی برای نوشتن، اشتباه است. این انتظار گاه ممکن است سالها طول بکشد و نوشتهای خلق نشود.
خودم هر زمان که فرصتی دست دهد، مینویسم و نه اینکه دستدست کنم. خودم فرصتها را فراهم میکنم. همیشه لپتاپ آماده است و گویی صفحه ورد خالی آن داد میزند که بیا و بنویس. قلم و خودکار و کاغذهای متعدد و دوسه دفترچه قدونیمقد کنار میز. هر لحظه مطلبی یا نکتهای دیدم یا شنیدم، جایشان در لپتاپ یا یکی از آن کاغذها یا دفترچههاست.
و من اینگونه مینویسم
تندتند نوشتن را دوست دارم. یعنی به حدی تند که به مغزم فرصت ندهم تا بهانه بیاورد و بخواهد فکر کند چه بنویسم.
همان که در لحظه در ذهن میآید ناگزیر است به بیرون پریدن و روی کاغذ یا صفحه ورد نشستن.
فرصتی برای این پا و آن پا کردن یا جابهجاکردن مطلب یا موضوع یا لغت نیست.
تند تند مینویسم و عجیب اینکه کلمهها هم تندتند و به نوبت به ذهنم میآیند و روی کاغذ فرود. درست مثل چتربازانی که در هوا به نوبت از هواپیما بیرون میپرند و چترشان را باز میکنند و آرام و دلنشین روی زمین فرود میآیند.
الان به این فکر نمیکنم که چه فرود میآید و کجا فرود میآید. مهم بیرون پریدن از ذهن است. تا تمام کلمهها نوبتشان برسد و این حس دیدهشدن را تجربه کنند.
تا زمانی که فرصت دارم به نوشتن ادامه میدهم و بعد که تمام کلمهها بیرون آمدند، آنوقت سر صبر و با حوصله بر میگردم هر کدامشان را بررسی میکنم کجا فرود آمدهاند و چگونه نشستهاند. اگر زخمی شدهاند و از نظر ویرایشی یا املایی مشکلی دارند، اصلاحشان میکنم و اگر خیلی حالشان بد است یا جایشان نامناسب است، آنها را به جایی دیگر از متن منتقل میکنم و اگر نیاز به کمک دارند، تعدادی کلمه دیگر برای کمککردن به بهبود معنی و مفهوم جملهای که در آن هستند، به آنها میافزایم.
بعد در پایان در گروههای کوچک و بزرگ دستهبندی میکنم و برای هر دسته، یک یا چند کلمه به عنوان سرگروه یا تیتر تعیین میکنم تا با دیدن آنها یادم بیاید بقیه کلمهها و جملههای آن گروه در چه زمینهای و مرتبط با چه موضوعی هستند.
برخی از کلمهها که از خود رشادت بیشتری به خرج دادهاند و خود را بهتر و برجستهتر نشان دادهاند، به نوعی با رنگ یا تصویر یا کادر یا جدول نقششان را پررنگتر جلوه میدهم.
برخی کلمههای مشهور و معروف هم هستند که برای خودشان اعتبار و بروبیایی دارند، به راحتی و سادگی به ذهن نمیآیند و در نتیجه در نوبت بیرونپریدن هم نیستند. مطالعه و تأمل و جستوجو و تفکر و دعوتنامه و پیغام نیاز دارند تا بیایند و در گوشهای از متن جابگیرند تا بر اعتبار علمی متن و نیز مستندبودن و مؤثر و کاربردی بودن آن بیفزایند.
در گام پایانی، با جمعکردن کلمههای بهنوبت از ذهن بیرون آمده و روی کاغذ نشسته و اصلاح و افزودن کلمههای تازه و بیرونبردن کلمههای خسته و وامانده و نیز دعوت از کلمههای مشهور و پرجذبه و باسابقه، متنی میسازی درخور مطالعه. درخور تأمل و درخور عنوانی شایسته. عنوان این بخش را میگذارم: … و من اینگونه مینویسم.
مجید نعیمیاوری
این نوشته بهروزرسانی و در آینده دیدگاه و نظر سایر بزرگان نیز به آن افزوده و دربارهاش بحث میشود.
چنانچه تمایل دارید در دوره غیرحضوری «روش مطالعه صحیح و یادگیری سریع» شرکت کنید، روی لینک زیر کلیک کنید:
دوره غیرحضوری «روش مطالعه صحیح و یادگیری سریع»؛ اطلاعات تکمیلی و ثبتنام