factfulness

واقعیت؛ کتابی از جنس تلنگر و شگفتی

  • دنیای جدید، دنیای پیشرفت است یا دنیای پس‌رفت؟!

  • به سمت بهترشدن پیش می‌رویم یا بدترشدن؟!

  • اوضاع‌واحوال جهان رو به بهبودی است یا رو به خرابی؟!

دنیا برای خیلی‌ها و از نظر خیلی‌ها دنیای جنگ و دلهره و عذاب و سختی است. از نظر بسیاری از مردم، دنیا در حال پیرترشدن است و استرس و مرگ‌ومیر و بیماری روزبه‌روز رو به فزونیست.

در کتاب برجسته و توجه‌برانگیز «واقعیت» قضیه جور دیگریست. دنیا در زمان فعلی شاید بد باشد؛ اما از جنبه‌هایی خیلی هم عالیست. بهترین دوران دنیا همین حالاست. در هیچ دوره‌ای به اندازه اکنون کیف دنیا نکرده‌ایم هیچ‌کداممان.  

«هانس روزلینگ» در کتاب ارزشمندش با عنوان «واقعیت» و زیرعنوانی طولانی مبنی بر این، «ده دلیل اینکه چرا درباره جهان اشتباه فکر می‌کنیم و چرا اوضاع جهان بهتر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد؟!»، نکته‌ها و حرف‌هایی مستند و علمی و دقیق و عمیق مطرح می‌کند.

در این کتاب، از ده غریزه‌ای صحبت می‌شود که زندگی را برایمان تلخ‌تر و سخت‌تر و ناگوارتر و بدتر و وحشتناک‌تر جلوه می‌دهد؛ هرچند نمی‌شود بدون آن‌ها نیز زندگی کرد. این کتاب به ما یاد داده است که جهان در واقعیت چگونه است و چرا ما دنیا را چنان‌که هست، نمی‌بینیم.  با یادگیری و آگاهی از این ده غریزه، حسمان مثبت‌تر و حالمان بهتر خواهد بود.

برای نمونه: غریزه شکاف

یکی از سؤال‌های مهم و اساسی که روزلینگ در کتابش مطرح کرده است، عبارت است از:

به نظر شما بیشتر جمعیت جهان در کجا زندگی می‌کنند؟

الف. کشورهای فقیر             ب. کشورهای متوسط                 ج. کشورهای ثروتمند

به نظر شما، کدام گزینه، پاسخ صحیح است؟!

نخستین غریزه‌ای که به اشتباه‌مان می‌اندازد، غریزه شکاف است. غریزه و وسوسه‌ای قوی که وادارمان می‌کند هر آنچه می‌بینیم به دو گروه متمایز و نیز متضاد تقسیم کنیم و البته‌ بینشان شکافی عمیق و البته‌ بی‌عدالتی بزرگی است.

شکافی که در ذهنمان جهان را به دو دسته تقسیم می‌کنیم: غنی و فقیر؛ دارا و ندار؛ پولدار‌ و بی‌پول؛ آن‌ها و ما؛ ما و آن‌ها.

به طور قطع، تغییر یا اصلاح این تصور غلط از شکاف بین فقیر و غنی، بسیار سخت است. دلیلش هم اینست که بشر به تفکر باینری یا همان دوتایی یا به بیان دیگر صفر و یک، تمایل شدید و قوی دارد. تمایل و علاقه‌اش اینست که هر آنچه می‌بیند، ناخودآگاه می‌خواهد به دو گروه متمایز تقسیم کند که البته بینشان شکافی خالی وجود دارد. عاشق این نوع تقسیم‌کردنیم: خوب در برابر بد؛ زشت در برابر زیبا؛ گناه‌کار در برابر بی‌گناه؛ کشور من در برابر بقیه کشورها. ناخودآگاه و بی‌آنکه بخواهیم این کار را انجام می‌دهیم. هر فیلم موفقی هم که می‌بینیم به نوعی مبارزه بین خوب‌ها و بدهاست. غریزه شکاف، غریزه‌ایست که اطلاعات را به طور اساسی تحریف می‌کند.

در سؤال مطرح‌شده، پاسخ درست،‌ گزینه «ب» است؛ یعنی کشورهایی با درآمد متوسط. به بیان بهتر، بیشتر مردم نه در کشورهای کم‌درآمد زندگی می‌کنند و نه در کشورهای پردرآمد؛ بلکه در کشورهایی با سطح درآمد متوسط هستند.

این دسته متوسط در ذهن تقسیم‌کننده جهان به دو بخش فقیر و غنی وجود ندارد؛ اما در دنیای واقعی شاهدش هستیم. این دسته متوسط همان‌ جاییست که ۷۵ درصد بشریت زندگی می‌کنند. نکته جالبش اینکه همان جاییست که تصور می‌شود شکاف وجود دارد. حال مشخص شد که شکافی وجود ندارد.

خب راه‌حل چیست؟

کاری که باید انجام دهیم اینست که کشورها را به دو دسته تقسیم نکنیم؛ زیرا کاری بیهوده و بی‌اساس است. نه به درک‌مان از دنیا کمک می‌کند و نه به کسب‌وکارمان.

خوبی برچسب‌های فقیر و غنی، ساده‌بودن آن‌هاست و عیبشان این است که اشتباه‌‌اند. پس باید با الگویی بهتر و مناسب‌تر و البته ساده جایگزین کنیم. روزلینگ، با تقسیم جهان به چهار سطح درآمدی این مسئله را به خوبی حل کرده است.

چهار سطح درآمد

سطح نخست: با درآمد روزانه یک دلار و با جمعیت تقریبی یک میلیارد نفر

سطح دوم: با درآمد روزانه چهار دلار و جمعیت تقریبی سه میلیارد نفر

سطح سوم: با درآمد روزانه شانزده دلار و جمعیت تقریبی دو میلیارد نفر

سطح چهارم: با درآمد روزانه شصت‌وچهار دلار و جمعیت تقریبی یک میلیارد نفر.

البته در حالت کلی نیز سه علامت یا سه نشانه یا سه شاخص هست که با آن‌ها می‌توانیم متوجه شویم آنچه می‌بینیم یا می‌شنویم یا می‌خوانیم براساس این غریزه شکاف است.

شاخص نخست: مقایسه میانگین‌ها

با کمک میانگین‌ها، می‌توانیم اطلاعات را ساده‌سازی کنیم و البته ممکن است به گمراهی نیز کشیده شویم.

میانگین یعنی گستره‌ای از عددها را در یک عدد پنهان کردن و این یعنی احتمال هر نوع گمراهی.

وقتی دو میانگین را مقایسه می‌کنیم، به عبارت دیگر روی شکاف بین دو عدد مستقل متمرکز شده‌ایم و این یعنی نادیده‌گرفتن گستره هم‌پوشانی و محدوده هم‌پوشانی عددها و به عبارتی باز هم خطر گمراهی.

برای مثال، اینکه میانگین نمره‌های دانش‌آموزان کلاس الف در درس ریاضی از میانگین نمره‌های دانش‌آموزان کلاس ب بیشتر باشد، آیا به این معناست که تمام دانش‌آموزان کلاس الف، از تمام دانش‌آموزان کلاس ب، نمره ریاضی بالاتری دارند؟

بنابراین باید حواسمان باشد در این مواقع، فقط به صورت گروهی نگاه نکنیم و نتیجه‌گیری نکنیم؛ بلکه تک‌تک اجزا را مدنظر قرار دهیم.

شاخص دوم: مقایسه بیشینه‌ها

طبیعت و ذات ما به‌گونه‌ایست که به سمت نمونه‌های بیشینه کشیده می‌شویم و خیلی سریع و راحت آن‌ها را به یاد می‌آوریم. افراد شرور و تبهکار تاریخ را به راحتی به یاد می‌آوریم و نیز افراد برجسته و مهم و نخبه را. همیشه بهترین‌ها و بدترین‌ها وجود خواهند داشت؛ اما یادمان باشد بیشترین‌ها در میانه قرار دارند.

شاخص سوم: نگاه از بالا

وقتی از بالا به اوضاع‌واحوال مردم و دنیا نگاه می‌کنیم، بسیاری از واقعیت‌ها دیده نمی‌شود یا به عبارتی تحریف می‌شوند. تمام آنچه در پایین می‌بینیم، به یک اندازه کوتاه به نظر می‌رسند؛ اما در واقعیت این‌گونه نیست.

فقیربودن در جاهای مختلف، معناهای متفاوتی دارد. آنچه در کشور ما به آدم‌های فقیر گفته شود، ممکن است در کشور یا کشورهایی دیگر، متفاوت باشد. باید با نگاهی متفاوت و همه‌جانبه موضوع را بنگریم تا دچار اشتباه نشویم.

نکته

برای جایگزین‌کردن تصورهای غلط‌مان به چه نیاز داریم؟

پاسخ: داده. باید داده‌ها را نمایش دهیم و حقیقت نهفته در آن را بفهمیم.

بنابراین وقتی درباره شکاف صحبت می‌کنیم و تصویری از دو گروه جدا از هم، که البته بینشان هم شکاف است، به ذهنمان می‌آید، در این لحظه یادمان باشد که این دسته‌بندی دوگانه یا دوقطبی، تمام واقعیت نیست و اشتباه است. بیشترین‌ها به طور معمول، در بین این دو قطب قرار گرفته‌اند درست همان‌جایی که شکاف وجود دارد.

حرف پایانی: نظر بیل گیتس درباره «واقعیت»

من همیشه درباره کشورهای در حال توسعه و توسعه‌یافته صحبت می‌کنم؛ اما دیگر نه.

دوست قدیمی‌ام، هانس روزلینگ، در کتاب خود به نام Factfulness یک چنین برچسب‌هایی را بی‌معنی و منسوخ می‌داند. وی ما را برآن می‌دارد که با دیدگاهی جدید به جهان بنگریم.

او در بخش عمده‌ای از کتاب خود به ده غریزه‌ای پرداخته است که باعث می‌شود نتوانیم دیدگاه درستی درباره جهان داشته باشیم. غرایزی همچون ترس (توجه بیش‌ از اندازه ما به چیزهای ترسناک)، غریزه شکاف (بسیاری از مردم عادت دارند همه چیز را به دو دسته تقسیم کنند) و… به عقیده هانس، این غرایز مانع از آن می‌شوند که به حوادث جهان با دید درست بنگریم. وی می‌گوید اگر هر حادثه‌ای که رخ می‌دهد در بستر تاریخی‌اش بررسی کنیم، قطعاً متوجه پیشرفت‌های بشر خواهیم شد.

به بیان دیگر، اوضاع جهان هم بد است و از قبل بهتر. پیشرفت، اندک‌اندک رخ می‌دهد. در بیست‌سال اخیر، تعداد مردمی که در فقر شدید به سر می‌بردند، به نصف کاهش یافته است؛ اما تابه‌حال تیتری با این مضمون در روزنامه صبح شهر خود ندیده‌ایم. چون رسانه‌ها چنین خبرهایی را پوشش نمی‌دهند.

نکته بسیار خوب دیگر درباره این کتاب و البته شخص هانس اینست که برخلاف بسیاری از دیگر نویسندگان، اشخاص را به خاطر سوءبرداشت‌هایشان از جهان قضاوت نمی‌کند. او حتی رسانه را سرزنش نمی‌کند. درعوض، خاطراتی از نادانی‌های خودش را برای شما تعریف می‌کند. او می‌گوید همین غرایز هستند که از ما انسان ساخته‌اند و غلبه بر آن‌ها کار آسانی نیست.

این خود هانس است. او همیشه مهربان بود و هرگز دیگران را قضاوت نمی‌کرد. او زندگی خود را صرف پیداکردن راه‌هایی برای ارتقای بهداشت جهانی کرد و یافته‌های خودش را به زبانی طنز با دیگران درمیان می‌گذاشت. این کتاب به شما کمک می‌کند خود او و شخصیت خاصش را بشناسید. ای کاش می‌توانستم به هانس بگویم چقدر از این کتاب لذت بردم. واقعیت کتابی فوق‌العاده است و امیدوارم افراد زیادی آن را مطالعه کنند.

سپاس از همراهی‌تان

دکتر مجید نعیم‌یاوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *