۱۴
قصه تغذیه سالم و مفید
میدانی و میدانم که میوه و سبزی و آب کافی در روز معجزه میکند و سلامتی را تضمین. باز هم به عقب میاندازم یا آنقدر درگیر کارهای مختلف هستم که فراموش میکنم. گاه روزها میشود که یک لیوان آب هم نمیخورم. هر چند متعهد بودم که روزی نباشد بیهشت لیوان آب بگذرد. اشتباه من کجاست؟
۱۵
هر صبح نوشتن
با خودم عهد کرده بودم روزی نباشد که بینوشتن شب شود. این در ذهنم بود و متعهد و ملزم به انجام این کار بودم. هنوز موفق نشدهام هر روز بنویسم. چرا؟ با اینکه به اهمیت این موضوع و نقش قطعی نوشتن در پیشرفت خودم واقفم، باز هم روزهایی هست که نمینویسم. روزهایی که بی نوشتن میگذرد و تمام میشود. بعضی روزها بیشتر مینویسم و بعضی روزها فقط برای رفع تکلیف مینویسم.
بعضی روزها کیفیت و نوع نوشتنم هم فرق میکند. اشتباه من کجاست؟
۱۶
قصه هر روز ورزشکردنم
سالهاست که میگویم و میدانم و میخواهم ورزش را جدی بگیرم. یعنی هر روز ورزش کنم. یعنی روزی نباشد که بیورزش بگذرد. ولی باز هم روزها و هفتهها میگذرد و من میبینم باز ورزش نکردهام. از اهمیت و نقش چشمگیر آن در سلامتی و توانمندی خودم مطلعم و باز هم ورزش نمیکنم.
گاه روزهایی هست که نیمساعت فقط میدوم و خیلی جدی و محکم عرق میریزم و ورزش میکنم و گاه روزها میآید و میرود و بیورزش تمام میشود. اشتباه من کجاست؟
۱۷
قصه مطالعه و کتابخواندن روزانهام
به اهمیت مطالعه و کتاب و نقش آن در رشد خودم معتقدم ولی نمیخوانم هر چند ملزم و متعهد بودم روزی نباشد که بیخواندن کتاب بگذرد. در عمل این اتفاق نمیافتد. اشتباه من کجاست؟
۱۸
قصه قولهای تکراری
دیشب با خودم عهد کردم از صبح زود به طور جدی روی برنامهها و هدفهایم کار کنم. تصمیم گرفتم صبح جمعه را با ورزش شروع کنم و بعد مطالعه و بعد نوشتن و بعد برنامهریزی برای انجام کارهایی مرتبط با هدفهایم. هشدار بیدارشدن گوشی را روی پنجونیم صبح تنظیم کردم. نیمساعت دیرتر از روزهای معمول. صبح هشدار گوشی بیدارم کرد. صدا را قطع کردم و دوباره خوابیدم. لحظهای بعد دوباره بیدار شدم. نمازم را خوابوبیداری خواندم و دوباره خوابیدم. با خودم گفتم هر صبح ساعت پنج بیدار میشوم، این یک روز تعطیل را بیشتر بخوابم، قرار نیست خیلی هم اتفاق خاصی روی دهد. خوابیدم. هفتونیم بیدار شدم. به حیاط رفتم. در باغچه درختهای خرمالو و آلوچه قرمز و لیمو و پرتقال. به نظر سالهاست آب نخوردهاند. خشک خشک. شیر آب را باز کردم و سر شیلنگ را کنار درخت آلوچه قرمز گذاشتم. فشار آب زیاد بود. کمی شیر را چرخاندم تا فشار آب کمتر شود. بیل را برداشتم و دو سه تا خار و علف هرز اطراف درختها را کندم و گوشه باغچه جمع کردم. گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. از باربری بود. گفت برنج برایتان آمده است. میدانستم. دوستم روز قبل از شمال برایم برنج فرستاده بود. آدرس باربری را از کسی که زنگ زده بود، گرفتم و گفتم خودم میآیم برنجها را میبرم.
خلاصه اینکه نه ورزش کردم و نه مطالعه کردم و نه مطلبی نوشتم. در راستای هدفهایم کار خاصی نکردم.
۱۹
قصه بعدازظهرهای بیهدف
بیشتر ساعتهای بعدازظهر به پرسهزدن در فضای مجازی میگذرد. از اینستاگرام به واتساپ و از واتساپ به تلگرام و از تلگرام به نرمافزار کاینمستر و اینشات و بعد وبسایت خریدوفروش ارزهای دیجیتال و… و بعد خستگی و بیحوصلهگی. نه مطالعه و نه نوشتن. آنقدر مغزت خسته و بیحوصله و داغ میشود که دیگر توانی برای تمرکز و فکر جدی نمیماند.
۲۰
فکر جدی و تمرکز و کار خلاقانه به مغز آماده و ذهن آرام و متمرکز نیاز دارد. اینها با ساعتها پای گوشی و اینطرف و آنطرف گشتن در فضای مجازی محقق نمیشود.
۲۱
قصه سریالهای خانگی
هفتهای که گذشت، هفته پراتلافی بود. منظورم این است که زمان زیادی صرف فیلمدیدن شد. خواهرزادهام یکی از سریالهای تلویزیون خانگی را روی فلش ریخته بود و برایم آورده بود. دو بخش ۱۲ قسمتی. هر قسمت حدود یک ساعت. به عبارتی ۲۴ قسمت. هر روز بعد از ناهار، همراه با همسرم دو یا سه قسمت سریال را میدیدم. این یعنی به جای خواب و استراحت کوتاهمدت بعد از ناهار و تجدید انرژی برای ادامه روز، افزودن بر خستگی ذهنی و جسمی. نه حس و حال مطالعه و نوشتن داشتم و نه حوصله اقدامی متمرکز و خلاقانه.
۲۲
قصه تلنگرهای ناگهانی
هر موقع از دانشگاه یا مؤسسههای آموزشی تماس میگیرند و دعوت میکنند برای کارگاه یا وبینار، روزها و شبهایم خیلی پربار و پربازده میشود. انگار تلنگریست برای استفاده مناسب و هدفمند از زمان و تلفکردن کمتر وقت و انرژی. همین که وبینارم را برگزار میکنم، حاشیههای روزها و شبهایم نیز زیاد میشود. شبها بیشتر به مهمانی در خانه پدرخانم یا خانه پدرومادرم. نماز شب را روی حیاط خانه پدر میخوانم و بعد همانجا با گوشی ور میروم تا خوابم بگیرد. بعد به خانه میآیم و روز از نو و روزی از نو.
۲۳
قصه استفاده از زمانهای بیکاری
پیش از این در محل کار، از وقتهای اضافه و زمانهای بیکاری به نحو مناسبتری استفاده میکردم. در جلسهها حتما کتابی همراه میبردم و مطالعه میکردم. حتی نکتههایی نیز یادداشت میکردم. خلاصه تا ظهر چند صفحه کتاب خوانده یا مرور کرده بودم. این روزها کمتر به مطالعه و مرور فکر میکنم. دغدغه کار و مسئلههای مرتبط با آن به طور جدی وقتم را گرفته است و در زمانهای بیکاری حوصله و انگیزهای برای مطالعه جدی ندارم
۲۴
قصه گفتوگوهای تلفنی
تلفنزدن در روزهای بیبرنامهگی بیش از حد وقتم را تلف میکند. با هر کس و به هر میزانی صحبت میکنم. مسئله فقط به زمان صحبت محدود نمیشود. برخی تماسها تا ساعتها بعد از صحبت نیز مغز و ذهنم را درگیر میکند. حتی در زمان نوشتن و مطالعه نیز بخشی از تمرکزم به فلان تماس یا فلان صحبت معطوف میشود و این اثربخشی زمانم را کم میکند
۲۵
قصه تماشای بیرویه برنامههای تلویزیونی
تلویزیون در زمانهای برنامهریزی و کار هدفمند به طور کامل حذف است. در زمانهای بدون برنامه و هر چه پیش آید خوش آید، تلویزیون هم وارد برنامه میشود.
۲۶
قصه استفاده مناسب از وقت در زمان مهمانی
قبل از اینها وقتی به خانه پدرخانم میآمدیم، در زمانی مناسب به اتاق انتهای خانه میرفتم و لپتاپم را روشن میکردم و بخشی از برنامهها و کارهایم را انجام میدادم. اما وقتی برنامه مکتوب و هدفمندی ندارم، به طور مدام چشمها در گوشی و اینستاگرام و دنبال کردن برنامههای تلویزیون از این کانال به آن کانال.
۲۷
قصه تکراری علاقه به یادگیری زبان انگلیسی
دو سه بار یا شاید بیشتر عهد کردم به طور جدی زبان انگلیسی یاد بگیرم. هر روز به انگلیسی بنویسم و به انگلیسی فکر کنم و به انگلیسی در جاهایی که امکان دارد، حرف بزنم. یک هفته کمتر یا بیشتر، فایل وردی که برای نوشتن به انگلیسی باز کرده بودم، فعال بود. بعد به انبوه فایلها و کارهای نیمهکارهام پیوست. تعدادی پیج اینستاگرامی آموزش زبان را دنبال کردم و بعد از یکی دو ماه دوباره آنفالو کردم و به روال عادی زندگی بدون زبان انگلیسی برگشتم. هر از گاهی قلقک میشوم دوباره به طور جدی زبان بخوانم تا راحت حرف بزنم و صحبت کنم و بعد از مدتی دوباره سرد میشوم. انگیزهای که باید باشد، نیست. شاید هم انگیزه هست؛ ولی اراده نیست. شاید انگیزه و اراده هم هست، اما باید اجبار هم باشد که این شکل بگیرد. نمیدانم. چه باید بشود و چه معجزهای یا تغییری روی دهد که مشکل یادگیری زبان انگلیسی برای تمام علاقهمندان آن رفع شود
جایی خوانده بودم یا شنیده بودم، به نظرم در یکی از سخنرانیهای تد بود، که به اندازه تعداد آدمهایی که زبان انگلیسی یاد میگیرند، روش یادگیری زبان وجود دارد. البته منظورش این بود هر کسی ممکن است به روش خاصی زبان را یاد بگیرد که برای دیگری مؤثر نباشد. بهتر است روش خاص و مناسب خودمان برای یادگیری زبان انگلیسی را پیدا کنیم.
راستی از تد گفتم. زمانی برای تقویت زبان انگلیسی دیدن سخنرانیهای تد نیز جزو اولویتهای هر روزهام بود و هر شب قبل از خواب، باید حتما یک سخنرانی تد را میدیدم. این هم تمام شد.
۲۸
قصه بهرهمندی از وبسایتهای مفید
زمانی وبسایت متمم یکی از وبسایتهایی بود که هر روز باید به آن سر میزدم و مطلبی مطالعه میکردم یا بعضی وقتها دربارهاش مینوشتم. آخرین باری که به متمم رفتم، یکی دو ماه پیش بود و آن به خاطر وبیناری بود که درباره ارتباط مؤثر داشتم و برای افزودن به محتوای وبینار، از بخشی از مطلبهای متمم در اسلایدهایم استفاده کردم
۲۹
قصه روزهای تعطیل
امروز جمعه است. بیستویکم شهریور و ساعت حدود نه و نیم صبح. روزهای تعطیل شروع بهتری دارم. صبح را با نیمساعت ورزش شروع کردم. ابتدا کمی نرمش و گرمکردن بدن و بعد دویدن آهسته و بعد دویدن با سرعت. همه اینها را در حیاط خانه انجام دادم. از هفتونیم صبح تا هشت و ده دقیقه. بعد دوش گرفتم. صبحانه یک لیوان شیرموز خوردم و کمی هم سرشیر و مربای آلبالو. بعد از صبحانه و در همان حین خوردن و حتی در زمان دویدن در حیاط یکی از دغدغههای ذهنیام این بود که امروز را چطور بگذرانم. این موضوعها به ذهنم آمد:
- تهیه اسلایدهای مدیریت زمان برای دوره مرتبط با دانشگاه آزاد که زمانش هنوز مشخص نیست
- تهیه اسلایدهای فرماندهی و مدیریت برای روز سهشنبه مرتبط با حوزه شغلیام
- مطالعه کتاب
- و…
۳۰
هیچکدام را انجام ندادم و الان در حال نوشتن بخشی دیگر از کتابم هستم. قبل از شروع به نوشتن، هشدار گوشی را روی یک پومودورو تنظیم کردم و قصد کردم تا ۱۰۰۰ کلمه تایپ کنم. یعنی هر بار که سراغ نوشتن کتاب میآیم دستکم میخواهم هزار کلمه بنویسم.
۳۱
قبل از صبحانه، فصلی دیگر از کتاب باشگاه پنجصبحیها را مرور کردم. فصل چهارم کتاب. رابین شارما خیلی انگیزشی و مؤثر حرف میزند. از این موضوع که هر یک از ما قهرمانی درون خودمان داریم. از کودکی در ما فعال بوده است و با مرور زمان و بزرگشدن آن را فراموش کردهایم. محتاطتر شدهایم. فکر این و آن میکنیم. نکند فلانی از این کارم خوشش نیاید. چه کنم که فلانی خوشش بیاید. برای خودمان زندگی نمیکنیم. در بخشی از فصل چهار به این نکته اشاره میکند که آدمها در ۵۰ سال نخست زندگیشان به دنبال تأییدگرفتن هستند، به دنبال جمعکردن اقلام و وسایلیاند که بسیاری از آنها را نیاز هم ندارند. بعد از ۵۰ سالگی تازه متوجه میشوند که اینها اصل زندگی نیست. اصل زندگی در بخشیدن است، در لذتبردن است، در کنار آدمهایی که دوستشان داریم و دوستمان دارند، زندگیکردن است.
۳۲
نقلقولهای جالبی هم در این فصل بود. اینکه به قول یکی، فشار امتیاز است. سختیها و دشواریها و تنشها برای رسیدن به هدف و رشد و تعالی و بهبود مستمر و روزانه امتیازی ارزشمند است. ما را قویتر میکند. میزان این سختیها و فشارها بسیار کمتر از فشار افسوسخوردن و نگرانی و ناامیدی است.
۳۳
جالب است نه! این کتابها را میخوانم و باز هم در اجرای برنامهها مشکل دارم. باز هم در رسیدن به هدف و موفقیت و انجام کارهای مؤثر و مفید برای رشد و تعالی تعلل میکنم. مدام میخواهم طفره بروم. از کار سخت و دیربازده فرار میکنم. میخواهم سرگرم کارهای الکی شوم. گوشی را بردارم و اینترنت آن را روشن کنم و روی واتساپ یا تلگرام یا اینستاگرام انگشت بزنم و در آنها چرخی بزنم و حس خوشی آنی را تجربه کنم. انگار نیکوتین مجازی به مغزم میدهم، انگار نشئگی ذهنیام را رفع کردهام. بعد از چند دقیقه تا چندساعت خستهتر و عصبانیتر و بیحوصلهتر از قبل از واتساپ یا تلگرام یا اینستاگرام خارج میشوم و اینترنت گوشی را قطع میکنم و گوشی را به کناری میاندازم. دراز میکشم یا به سمت آشپزخانه میروم تا نوشیدنی یا خوراکی یا میوهای بردارم و بخورم. بیهیچ هدفی. این جور کارکردن و روزها را گذراندن و ساعتها را تمام کردن، نتیجهای عالی و مطلوب در پی ندارد.
۳۴
چه کنم؟ مدام برنامهریزی و مدام وعده و وعید به مغز و ذهن دادن تا از نظر درونی خود را آرام کردن و باز در عمل همان آش و همان کاسه. یک روز جدی و پیگیر و محکم و روزهایی بیخیال و همراه جریان زندگی رها در هر مسیر و هر کار.
۳۵
اشتباه من کجاست؟ چقدر برنامهریزی و چقدر خود را دلخوش کردن به اینکه از این ساعت از امروز از فردا از شنبه از ماه دیگه از سال جدید، همه چی درست میشود. ورزشکار میشوم. سالم میشوم. زبان انگلیسی یاد میگیرم. شعر میگویم. کتاب مینویسم. مدرس میشوم و پولدار میشوم و… .
چقدر برنامهریزی و چقدر هدفگذاری و چقدر از این برنامه به برنامهای دیگر پریدن از این وعده به وعدهای دیگر؟
۳۶
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی
این میسر نیست. در همین عالم و با همین آدم باید کار جدیدی کرد. باز هم برنامه؟ باز هم اقدام؟ نه. برنامه جدیدی در کار نیست. با همین وضع فعلی که دارم شروع میکنم. از داشتههایم. ولی به چه نحو؟ اولویتبندی. فقط یک برنامه و تمام. فقط یکی؟ بله فقط یک برنامه.
۳۷
بعضی وقتها با خودم میگویم مهمترین کاری که باید انجام دهم از بین تمام کارهایم چیست؟ همزمان که دو کار نمیشود و نباید انجام داد. چه کاری هست که باید در یک مرحله انجام دهم. در یک مرحله یعنی در گام نخست، چه کاری است که آن را مهمترین کار زندگیام میدانم. این کار برایم دشوار است، کارها و برنامههایم را مینویسم تا بتوانم بهتر تصمیم بگیرم. برای مثال در این لحظه این کارها در فهرست من است:
- پیگیری و تکمیل امور خانه؛
- نوشتن کتاب؛
- برگزاری وبینار؛
- نوشتن مقاله برای وبسایت و بهروزرسانی؛
- هر روز یک پست اینستاگرام؛
- مرور مطلبها و کارگاههای قبلی؛
- هر روز یک پست در کانال تلگرام: سکهنویسی و یاد بگیریم و رنگارنگ و هدفگذاری و…؛
- زبان انگلیسی.
خب از بین آنها باید این موضوع را بررسی کنم که کدام در اولویت است؟
فقط یکی؟
بله فقط و فقط یکی را انتخاب کن. خب، انتخاب من، نوشتن مقاله در وبسایت است